آراز کوچولوآراز کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
سویل جونمسویل جونم، تا این لحظه: 20 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

منیم نازلی ملکلریم

تابستانی که گذشت -سفر به شمال و تهران

1394/6/20 19:36
1,191 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دو تا نور چشم مامان و بابا 

و سلام خیلی گذم به دوستای گلم که دلم واسشون تنگ شده بود و امروز تصمیم گرفتم بیام و چند کلمه ای بنویسم 

همینک که دارم براتونم مینویسم شما دو تا خواهر و برادر خونه عزیز جونتونین بابایی هم خوابیده و منم از تنهایی حوصلم سر رفت اومدم به وبلاگتون سر بزنم 

به وبلاگ بعضی از دوستان هم سر زدم ماشالله بچه ها چقدر زود بزرگ میشن خدا همشونو واسه پدر مادرشون نگه داره

تازه یکی از دوستامون هم (الناز جون) نی نی های دوقلوشو به دنیا اورده که خیلی نازن خدا حفظشون کنه 

یکی از دوستامون هم باردارن ایشالا به سلامتی به دنیا بیارن

از دست خودم خیلی عصبیم که روزهای قشنگ تابستون داره تموم میشه و من از شما یک کلمه هم ننوشتم واقعا شرمندتونم عزیزانم ولی دیگه سعی میکنم بیام و خلاصه ای از روزمره گیهاتونو بنویسم 

امسال تابستون سویل به کلاس زبانش ادامه داد و ارازی رو هم میخواستیم کلاس فوتبال ثبت نامش کنیم که به تابستون سال بعد موکولش کردیم 

منم کلاس پلاتس میرفتم که خیلی خوب بود تو روحیم اثر خوبی داشت 

29 مرداد هم پنج روز رفتیم شمال گردی از استارا وارد شدیم و از چالوس خارج خیلی خوش گذشت 

شما که اصلا از اب بیرون نمیومدین 

از اونجا هم رفتیم تهران عروسی پسرخاله من بابا برگشت تبریز ما یک هفته ای هم تهران موندیم 

ارازی به خاطر بابایی خیلی دلتنگی میکردی 

اصلا عروسی رو نفهمیدم چی شد بسکه همش بهانه می اوردی منم دلم نمیومد گریه تو ببینم بیشتر با تو بودم تا اهل مجلس 

ولی در کل خوب بود ایتدفعه به خاطر بدو بدوی عروسی فرصت نشد جایی بریم 

فردا انشالله میریم کیف و کتاب و لباس ابجی رو بگیریم 

انشا الله اگه خدا بخواد هم میخوام مهد کودک محلمون صبت نامت کنم که از اول سال به طور رسمی بری مهد 

عکسای شمال پیدا نکردم نمیدونم بابایی کجا سیوشون کرده 

بعدا به این پست اضافه میکنم

فعلا برم حاضر شم بیایم خونه عزیز جون 

بعدا عکسارو میزارم ... بااااای

پسندها (15)

نظرات (0)