در باره مادر
مادر؛ روسری ات را بردار تا ببینم، بر شبِ موهایت؛ چند زمستان برف نشسته است؛ تا من به بهار رسیده ام ...! مادرم را هیچ وقت ندیدم که پرواز کند؛ زیرا به پایش؛ من را بسته بود؛ پدرم را؛ و همه ی زندگیش را ... حديث از خــــــــــــــاتم پيغمبـــران است كه جنّت زير پـــــــــاي مادران است بزن بر پاي مــــــــــــــادر بوسه از شوق كه خاك پــــــاي او رشك جنان است گرچه در عالم پد ر دارد مقامي ارجمند ...