کم مونده بود از دست بدم
سلام ماهیهای بازیگوش که تو تنگ دل من گرفتارین
اینروزا سرم خیلی گرمه کارهای خونه خرید واسه عید و عقدکنون عمو سالار هست راستشو بخواین یکم از این مغازه به اون مغازه رفتن خسته شدم خرید عید هممون تموم شده مونده یه پیراهن واسه بابایی و اگه نظرش عوض نشه یه کاپشن بهاری واسه خودش و یک جفت کفش مجلسی واسه من که خدا رو شکر کفش دلخواهمو پیدا نمیکنم ولی هر چی هست منی که هیچ تب و تاب عید نداشتم با دیدن شور و شوق مامانای نینی وبلاگی دلم میخواد هفت سین ساده و خوشگلی درست کنم البته جا برای چیدنش ندارم میخواستم روی اپن اشپزخونمونو تزیین کنم اونم که بابایی اکواریوم به اون بزرگی رو اورد گذاشت روش امروز هم شاید بریم سبزه و ماهی بگیریم یه هفته پیش یه کیلو عدس خیسوندم بعد توی یه ظرف گرد بزرگ پهنشون کردم که مثلا سبزه امسالمونو خودم سبز کنم (چه قشنگه جمله سازیام)اونم چند بار خودم یادم رفت اب بدم نصفشون خشک شد بعد گذاشتم توی حیاط خلوت تا افتاب بخوره جون بگیرن اونم که دیروز بارون بارید همشون گندیدن سال بعد دوماه مونده دو کیلو میخوسونم تا نصفش اگه خراب شد نصف دیگش باقی بمونه تا عید فکر کنم یک متری رشد کنن
چند روز پیش به وسط خونه دراز کشیده بودم داشتک چایی میخوردم وفیلم نگاه میکردم چشمم به فیلم بود ولی فکر و ذهنم مشغول بودم انقدر مشغول بود که قندو گذاشتم تو دهنم دستم دراز کردم چای و وردارم بخورم دیدم خالیه خورد تو ذوقم
همینطور که تو فکر بودم ارازی همون ارازی که به زور با قربون صدقه رفتن یه بوس نسیه بی صدا میداد و ما از خوشحالی پشتک میزدیم اومد خیلی قشنگ نشست کنارم لباشو اورد چسبوند به لبام و یه بوس خیلی محکم و ابدار و صدا دار کرد بدون اینکه من بخوام بعد خندید پا شد رفت وااااااااااااای نمیدونین چی شدم کم مونده بود این لحظه قشنگ عمرمو با فکرهای چرت و پرت از دست بدم فدای دلت ارازی چی از ذهنت گذشت هاااااااااا
مامانی قربون مهربونیه هر دو تاتون که بزرگترین دارایی من تو زندگیم هستین سویلی هم با ابراز محبتهای گاه و بیگاهش منو واژگون میکنه
خدایا دلخوشیهامو ازم نگیر نذار به خاطر چیزهای پوچ وگذرا لحظه های ناب و زیبارو از دست بدم